جمعه گذشته من خواب مانده بودم.
وقتی که پسرم بلند شد و توی اتاقم آمد من را بیدار کرد، اسمان از قبل روشن بود. متوجه شدم ساعت هفت بود که تا چند دقیقه دیگر اتوبوس مدرسه پسرم می رسید! با اینکه هرروز شوهرم به زودی بلند شد و من و پسرم را بیدار کرد، آن روز او هم خواب مانده بود.
در حالی که من و پسرم صبحانه آسان می خوریم، شوهرم به فروشگاه رفت و ناهار پسرم را خرید. هرروز ناهارش را خودم درست می کنم اما آن روز وقت کافی نداشتم.
بعد از صبحانه شوهرم و پسرم سوار تاکسی شدند به مدرسه رفتند. خوشبختانه، قیمت تاکسی در سنگاپور خیلی گران نیست. (در ژاپن قیمتش خیلی گران است...)
1